به گزارش راهبرد معاصر ؛ «ماجرای نیمروز: رد خون» تازهترین فیلم محمدحسین مهدویان، یكی از كنجكاویبرانگیزترین فیلمهای سیوهفتمین دورهی جشنوارهی فیلم فجر است: فیلم ادامهی یك فیلم جنجالی است و به موضوعی سیاسی/ امنیتی اشاره میكند. اما مهمتر این است كه سه فیلم قبلی مهدویان، با وجود مضمونهای پرحاشیه، آثار جذابی برای تماشاگر بودند و نوآوریهایی داشتند. اتهام «سفارشی بودن» حتی در فیلم اجتماعی «لاتاری» هم به او منتسب شد. ولی فارغ از این حواشی، خود فیلمها هستند كه اهمیتشان را به ما گوشزد می كنند. «ماجرای نیمروز: رد خون» فیلمی است دربارهی یك دورهی مهم دههی شصت، دورهی ملتهبی كه گهگاه به آن اشاره میشود و بحث دربارهی آن تمام نشده است. بنابراین فیلم مهدویان دوباره به این مباحث دامن میزند. برای اینكه بدانید «ماجرای نیمروز : رد خون» چه جور فیلمی است این گفتوگو را بخوانید.
آقای مهدویان، شما از همان زمان كه «ماجرای نیمروز» را ساختید به دنبال ادامة ساخت آن بودید یا بعدا به این نتیجه رسیدید كه میشود قصه را ادامه داد؟
واقعیت این است كه از ابتدا چنین نظری نداشتم، اما بعد كه كاراكترها، بهخصوص كمال و صادق در زمان اكران، نمایش ویدئویی و تلویزیونی برای مردم جالب شدند، چنین تصمیمی گرفتیم. پیش از ساخت «لاتاری» آقای رضوی گفتند، خیلی از تماشاگران این كاراكترها را دوست دارند و برایشان جذاب است، بهتر است قصهی دومی برای آن طراحی كنیم. قبل از اینكه قصهای داشته باشیم ابتدا با جواد و هادی حرف زدیم تا ببینیم حضور دارند یا خیر، چون ضروری بود كه باشند. اگر قرار بود «ماجرای نیمروز» را ادامه بدهیم، ترجیح میدادیم كه هر ۵ كاراكتر باشند. اما واقعیت این بود كه فكر میكردیم هر یك از بچهها به دلایلی نتوانند حضور پیدا كنند. اما خط حدمان را به قول نظامیان كاراكتر كمال و صادق گذاشتیم، گفتیم اگر این دو نباشند «ماجرای نیمروز» نیست و فیلم دیگری خواهد شد. در نتیجه تصمیم گرفتیم اول با هادی و جواد حرف بزنیم و هنگامی كه آنها هم پذیرفتند، درباره قصه و مسائل بعدی فکر كردیم.
شما تا «ماجرای نیمروز» نگاهی مستندگونه به مضامینی که میساختید داشتید اما در «لاتاری» گفتید كه قصد دارید داستانی تعریف كنید كه حتی مقداری به فیلمفارسی هم شبیه باشد و گفتید كه به این شکل فیلمسازی علاقهمندید، اما حالا ما در این فیلم تركیبی از مستند و داستان دراماتیك میبینیم که بخش دراماتیک آن نه واقعی بلکه برگرفته از داستانی ساختگی است.
بله. باید برگردیم به اینكه مبدأ و شروع ایده ساخت «ماجرای نیمروز: ردخون» چه بود. ما قصد داشتیم كه كاراكترهایمان در كار جدیدمان كارکرد داستانی داشته باشند و دنبال رضایت تماشاگر بودیم. «لاتاری» برای من تجربة مهمی بود، از این جهت كه با پیشفرضی از تماشاگر سینمای ایران فیلمی ساختم و از آن، همان چیزی را كه طلب میكردم به دست آوردم. من یك شیوة فیلمسازی داشتم و قصد داشتم برگردم و فیلم دیگری در همان حال و هوا بسازم، اما اینبار درك بیشتری از تماشاگر سینما پس از ساخت سه فیلم پیدا كرده بودم. زمان ساخت فیلم بنا بر این بود كه فیلمی بسازیم تا برای تماشاگرانی كه برای سرگرمی به سینما میروند، جذابیت داشته باشد. این نوع تماشاگران، تماشاگرانِ غالب سینمای ما هستند. نمیخواستیم فیلم خیلی اگزوتیك، عجیب و غیرعرفی باشد. میخواستیم درعین اینكه فیلم راجع به واقعهای تاریخی است اثری باشد كه برای چنین تماشاگرانی جذابیت داشته باشد. فیلم «ماجرای نیمروز» در سینمای ایران شاید مطابق سلیقه و عادتهای مردم در رفتن به سینما نباشد. حال اگر در رابطه با جزئیات حرف بزنیم خواهم گفت كه حتی درباره عملكرد دوربین هم بهرغم اینكه تلاش كردم ظاهر فیلمهای قبلیام را حفظ كنم، اما واقعاً تغییر جدی در استفاده از شاتریورسشاتها در استفاده از لنزهای كمتر تله، تكانهای دوربین و میزانسنهای كمی سادهتر به وجود آوردیم. چون میزانسنهایی كه قبلاً طراحی میكردیم یك مقدار به لحاظ اجرا پیچیدهتر بود و دیدن آن هم با سختی بیشتری همراه بود، باید خیلی سینمادوستتر میبودید تا برایتان جذابیت داشته باشد. پس مقداری دیدن و دنبال كردن فیلم را برای تماشاگری كه به دیدن آن میآید، تسهیل كردیم و در عین حال تلاش كردیم جوهر فیلمسازیمان در آن وجود داشته باشد. این یك چالش و تلاشی بود كه در این فیلم انجام میدادیم و سعی كردیم برای آن طراحی كنیم و باید دید كه چطور واكنشی از تماشاگر میگیریم.
حالا كه اینها را گفتید میشود فكر كرد كه نقطهی شروع برای شما دو تا شخصیت بوده نه خود ماجرا...
من پیش از آنكه ماجرای نیمروز را بسازم، راجع به موضوع سازمان مجاهدین و مسئلة خشونت فكر كرده بودم. خشونتهای سیاسی كه محصول تقابلهای سیاسی است و اینكه چه تصویر ترسناكی را به وجود میآورد. بههرحال انسان به تمام اینها فكر میكند، اما وقتی اراده كردیم آن را بسازیم كه این پنج كاراكتر یكباره پیدا شدند. بالاخره این زمینة فكری وجود داشت، اما زمانی که کسی تصمیم میگیرد راجع به این موضوعات فیلم بسازد كه میتواند با آن قصهای را تعریف كند و میتواند كانسپتها و موضوعات را در قالب قصه به تصویر بكشد. حال گاهی اوقات این یك واقعه، كاراكتر یا موقعیت است. به همین دلیل باید بگویم كه موضوعات مقدم بر كاراكترها بود، اما مانند خیلی از موضوعات دیگر راجع به آن عقیده و قضاوتی داریم.
سؤالم به این دلیل بود كه به نظرم هر دو فیلم خیلی سیاسی نیستند، یعنی درست است كه عنوان آن به معنای واقعی تریلر سیاسی است، اما خصوصاً نمونة اول فیلمی اكشن است كه به نوع متفاوتی ساخته میشود و سیاست دستمایة آن است یا میتوان گفت تنها شخصیتهای سیاسی دارد.
من خودم را بیشتر از هر چیزی فیلمساز میدانم، من كنشگر یا فعال سیاسی نیستم و بیشتر از هر چیزی فیلمسازم، اما زمینة سیاسی در داستانهایم یكی از علایق من است، اینطور نیست كه برای یك هدف سیاسی مشخص فیلم بسازم، خود فیلمساختن برایم بااهمیت است، زمانی دست بهكار ساختنِ فیلم میشوم كه فكر كنم میتوان فیلم خوب ساخت. این برایم مهمتر از آن است كه چه حرف عجیب و غریبی میتوان زد. چون راجع به موضوعات مختلف حرفهای بسیاری میتوان زد و اول مهم این است كه بتوانم فیلم خوب و جذاب بسازم. برای همین جنبههای فیلمی برایم باارزشتر است، اما خواه ناخواه قضاوتهای سیاسی و تفسیرها وجود دارند و قابل تعبیر هم هستند، هر آدمی میتواند از چنین چیزی استفاده كند.
فیلم شما به سه بخش تقسیم تكه است، البته تكههای مجزا نیستند و در هم ممزوج شدهاند؛ مقدمهای طولانی، جنگ مرصاد و در آخر شهر، میفهمم كه قصد داشتهاید موضوع را دراماتیك كنید، اما آیا روابط بین این آدمها و اتفاقاتی كه در آن زمان در وزارت افتاده و ... آنقدر ظرفیت داستانی نداشت كه شخصیتهای تازه را وارد داستان نكنید، یعنی همان سیر «ماجرای نیمروز» را ادامه بدهید و جلو بروید؟
من اساساً ساختن فیلم در موقعیتهای متكثر را دوست دارم. یعنی به وحدت نرساندن ظاهری فیلم، ولی اینكه فیلم از موقعیتی پراكنده آغاز شود و بهتدریج احساس كنید كه روی ریل متمركز موضوعی قرار میگیرد. به این معنا شاید اگر همة فیلمهای قبلی من را نگاه كنید، در شروع گویی دیر آغاز میشوند و طول میكشد كه ما بفهمیم قرار چه چیزی را ببینیم. بنده معتقدم تمام كاشتهایی كه در یك سوم یا یك چهارم اول فیلم میبینیم خیلی ضروری بهنظر نمیرسد، اما به دلیل تأثیرات بعدی و لایههای دیگری كه در داستان ایجاد میكنند ارزش پرداختن دارند. راجع به بخش دوم سوالتان این همان تصمیمی است كه برای این فیلم گرفتم تا لایهها و طیفهای بیشتری از تماشاگر با آن همراه شوند و اثری از قصة اصلی هم در درون آن باشد. مسئلة همخونی یا خونریزی كه دو مسئلة جدی است در داستان كلی وجود داشت، همخونی كه حتماً نباید خواهر ـ برادری واقعی باشد، میتواند همزبانی، هموطنی یا مسائل دیگری باشد. با این رویکرد با فیلمی روبهرو هستید كه مفاهیمی بسیار جدی داشت. تمام دعواهای ما از همینجا شروع شد كه خواستم این داستان را تبدیل به موقعیتی كوچكتر كنم كه همزمان با گسترش موقعیت اصلی در فیلم به عنوان یك ستون دراماتیك در قصه وجود داشته باشد. این دو، سه دستاورد داشت، یكی اینكه شما داستان ماكرو و میكرو را همزمان نگاه میكنید؛ بافت و سلول را همزمان میبینید. این موضوع دو لایه به فیلم میداد. دوم اینكه فضای فیلم را برای تماشاگری كه خیلی علاقة سیاسی ندارد و دنبال سیاستورزی نیست قابل فهمتر میكرد و در عین حال تماشاگری كه بیشتر تاریخ میداند یا قصد دارد بیشتر بداند را راضی میکند. از این جهت دوگانه جلو بردن موضوع برای ما تجربهای جدید بود. «لاتاری» یك ملودرام محض است و در «ماجرای نیمروز» فیلمی سرد راجع به اتفاقات سال ۶۰. در این فیلم تلاش كردیم بهطور موازی دو قصة مهم را تعریف كنیم. شاید الان كه فیلم ساخته شده خیلی ساده به نظر برسد، اما مهمترین چالش ما زمان گسترش فیلمنامه و اجرای فیلم، جلوبردن درهمتنیدة این دو باید مراقب میبودیم که این دو موقعیت در دام ملودرام آبكی نیفتد و اینها با هم جلو بروند. من همیشه گفتهام فیلمسازی هستم كه دوست دارم تجربه كنم، این تجربه هم فقط در شكل، فرم و اینكه نگاتیو استفاده كنم یا دوربین را تكان بدهم یا خیر نیست، دوست دارم در قدم اول شیوههای متفاوت قصهگویی را هم تجربه كنم. به نظرم این تجربه بسیار پیچیدهتر و عمیقتر است. «ماجرای نیمروز» هم تجربهی خطرناكی بود، ما فیلم را از یك كاراكترمحوریقهرمان تهی كردیم و شروع به تعریف قصه با پنج كاراكتر كردیم. این شکل کار کردن میتوانست انسجام خود را از دست داده و فرو بریزد. واقعاً تجربهگرایی ما در روایتگری بود كه ما را به این سمت رهنمون كرد. این فیلم هم تجربهای دیگر است و تا زمانی كه خودم این فیلم را با تماشاگران در سالن سینما نبینم، مطمئن نیستم كه چقدر موفق بوده است. به نظر میآید بهترین امكان و گروه را برای تست این كار داشتیم، فیلم ما چندین كاراكتر دارد، اما به یك معنا قهرمان هم دارد. چندین قصه دارد، اما انگار به یك معنا یك قصه دارد. همینطور كه به سمت پایان میرود به انسجام و وحدت میرسد و انگار قرار است همة قصهها در خدمت قصة اصلی باشند.
به نظر من این فیلم جواب فیلم قبلی هم هست، در فیلم «ماجرای نیمروز» خشونت مشروع بود، یعنی اینكه میگفت آن طرف آدم میكشد پس كشتن آدمها مجاز است. حتی مسعود كه برادرش میمرد قانع میشدیم كه باید این كار را كرد، اما اینجا ضد آن است، اینجا كسی كه خودش خشونت میورزید در آخر شك میكند كه این كار را انجام دهد، فارغ از تفسیر سیاسی انگار خودتان جواب آن ماجرا را دادهاید.
واقعاً این است، به نظرم میآید كه این فیلمها دربارهی دو مقطع تاریخی است و تفاوتهایش و خب، این خیلی تلخ بود. ما یك لحظة مواجهه داریم بین آخرین باری كه صادق و كمال را با هم در فیلم میبینیم. زمانی كه فیلمبرداری میكردیم هم برای خیلی از بچههای خودمان كه كاراكترهای «ماجرای نیمروز» را میدیدند تلخ به نظر میرسید كه آدم دوست دارد مدل رابطهشان در پایان فیلم نوع دیگری باشد. ولی مسئله این است كه واقعیت آن سالها و مقطع همینقدر تلخ بود.
داستان به شکل مكانیكی نیست و ماجرا انسانی است و پیچیدهتر از آن است كه آدم بتواند تصمیم قطعی بگیرد.
بله و این یك بُعد تازه نسبت به ماجراست. اگر قرار بود این فیلم تكرارِ موقعیت موجود در «ماجرای نیمروز» باشد این تجربه واقعاً برای من خیلی جذاب نبود. این موضوع برایم جذابترش كرد كه تمام كاشتهایی را كه در آن فیلم داشتیم با تغییر تركیب روبهرو كنیم، فكر میكنم تماشاگری كه آنها را دوست دارد یكباره توی ذوقاش بخورد، اما در عین حال غافلگیر هم میشود.
به نظر میرسد جنگ مرصاد سختترین بخش فیلم است، فیلمبرداری آن چقدر زمان برد؟
بله، حدود ۲۰ روز فیلمبرداری مقطع تنگه طول كشید آن هم با وجود اینكه خیلی در فیلم زمان زیادی ندارد.
محل فیلمبرداری كجا بود؟
اطراف اسلامآباد غرب.
شهری که به تصرف درمیآید هم در اسلامآباد است؟
خیر، اطراف هشتگرد فیلمبرداری شده است.
مرحله تحقیق و پژوهش چقدر زمان برد؟
تحقیقات طولانیمدت بود و شاید نزدیك به یك سال جمعآوری آن طول كشید.
بخشی از تحقیقات را در «ماجرای نیمروز» انجام داده بودید.
بله، اما تبعا زمان طراحی قصه به دلیل رویكرد جدیدی كه داشتیم تصمیم گرفتیم بین بخشهای مبهم تاریخ یا بخشهای ناشناخته مرزی پیدا كنیم. گاهی اوقات برخی مسائل بسیار واضح است، اما قصد داشتیم برای بخشهایی كه شاید خیلی تماشاگر به آن اشراف نداشت بتوانیم تخیل كنیم، پس نسبت به «ماجرای نیمروز» تخیل بیشتری در این فیلم انجام دادیم.
باز هم «ماجرای نیمروز» را ادامه خواهید داد و فكر میكنید احتمالاً قسمت سومی هم دارد یا اینكه تا همینجا كافیست؟
به نظرم كافیست، حتی برای ساخت این فیلم هم مطمئن نبودم كه بخواهم آن را بسازم. با اكراه و سختی وارد آن شدم و دردسرهایی كه بعداً با آن مواجه شدم مدام من را در بین راه پشیمانتر میكرد، اما نمیشد در اواسط راه پا پس كشید، اگر روزگاری بود كه میشد راحت فیلم ساخت و فیلمسازی شرایط بهتری داشت شاید این كار را میكردم. من حتی با ممیزی هم مشكلی ندارم و آدم میتواند در رابطه با آن بحث كند، اما اگر فقط محدود به جایی مانند وزارت ارشاد بود و میدانستید كه قرار است با چند كارشناس این كار حرف بزنید شاید به سرم میزد كه چنین كاری انجام بدهم، اما با این شیوة پیچیده كه حتی نمیتوانم نام آن را ممیزی بگذارم، نمیتوان كار كرد. مسئله این است كه اصلاً نمیفهمید درد چیست. حرف اصلی و آخر را كسی نمیزند و در تمام موارد مدام دچار مشكل میشوید. در هنگام ایده، فیلمنامه، پروانه، فیلمبرداری، مونتاژ و تا روزی كه فیلم روی پرده میرود، افرادی ایراد میگیرند. درصورتی كه آن زمان راه طولانیای را طی کردهایم و فیلم روی پرده رفته است. در این شرایط احساس میكنید كه ارزش ندارد عمر و اعصاب خود را برای یك فیلم بگذارید.